تنهای اول...

 

 

* چندگاهیست وقتی میگویم:
 «و فی کل الساعة»
دلم می سوزد که همه ساعاتم ازآن تو نیست
 * وقتی می گویم:
 «ولیا و حافظا»
احساس می کنم که سرپرستم، امامم کنار من ایستاده و قطره های اشکم را به نظاره نشسته است.
 * وقتی می گویم:
 «و قائدا وناصرا»
به یاد پیروزی لشکرت، در میان گریه لبخند بر لبم نقش می بندد.
 * وقتی می گویم:
 «و دلیلا و عینا»
یقین دارم که تو راهنما و ناظر اعمال منی.
 * وقتی می گویم:
 «حتی تسکنه أرضک طوعا»
یقین دارم که روزی حکومت تو بر زمین گسترده می شود و همگی شاهد مدینه فاضله ات خواهیم بود.
 * وقتی می گویم:
 «و تمتعه فیها طویلا»
به حال آنانی که در زمان طولانی حکومت شیرین تو طعم عدالت را می چشند غبطه می خورم و
* چندگاهیست دعای فرج را چندبار
می خوانم. تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد،
 هم اشکم بریزد،
هم در جست و جویت باشم،
 هم سرپرستم باشی،
هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم. وهم احساس کنم خدا در
نزدیکی من است.....
و باز هم از ته دل مخلصانه
 * می گویم :

 '' اللهم عجل لولیک الفرج



موضوعات مرتبط: دلنوشته ، ،

برچسب‌ها:

ای ساربان...

ای ساربان آهسته ران

آرام جان گم کرده ام

آخر شده ماه حسین

من میزبان گم کرده ام

در میکده بودم ولی

بیرون شدم از غافلی

ای وای از این بی حاصلی

عمر جوان گم کرده ام

پایان رسد شام سیه

آید حبیب من ز ره

اما خدا حالم ببین

من یار را گم کرده ام

ای وای از این غوغای دل

از دلبرم هستم خجل

وقت سفر ماندم به گِل

 من کاروان گم کرده ام

نعمت فراوان دادی ام

منّت به سر بنهادی ام

اما ببین نامردی ام

صاحب زمان گم کرده ام

من عبد کوی عشقمو

من شاه را گم کرده ام

        

بنوشتم این نامه چنین

با خون دل ای مه جبین

اما ببین بخت مرا نامه رسان گم کرده ام

شرمنده ام اما بگم آقا تورا گم کرده ام



موضوعات مرتبط: شعر مهدوی ، ،

برچسب‌ها:

شعر بدون نقطه در فراق مهدی موعود (عج)

شعر بدون نقطه در فراق مهدی موعود (عج)



گلی گم کرده ام ای حیّ دادار..‌.
که دارد عطر رویِ آل اطهار...
هوای وصل او دارم همه عمر...
دمِ گورم، الهی همرهم دار...
رهِ وصلِ گلِ روی مرادم...
که راه‌ مرگ ما را کرده هموار...
در آورده دمارِ عمر ما را...
که‌وصلِ روی او را ، دارم اصرار...
سرآمد ...عمرم اَز آواره‌‌گی ها
ولی دارم هوای کوی دلدار...
ألا ای مصلحِ اولادِ آدم....
رسی کی دادِ دلهای هوادار؟
گرامی گوهری گم کرده دارم...
که او هم در دلم دارد سر و کار...
دوصد سال ار دهد عمرم ،همه درد...
رود در سر مرا همواره مسمار...
هوای کوی او دارم مکرر...
مگر در راه او گردم در آوار...
رها کردی مرا ، آواره گردم...
که گردد کم ، همی آمار و طومار...
که عمری سائل کوی مرادم‌...‌‌
مرادم، کی دهی سردار احرار؟
گره دارد امور اهل عالم...
که سرها می رود محروم بر دار...
رسد کی دادرسِ ، دادِ دلِ ما
عدو همواره می گردد طمع کار...
الهی عالماً در راهِ اسلام
همه آماده اما کو علمدار.!!! الهی عجل لولیک الفرج



موضوعات مرتبط: شعر مهدوی ، ،

برچسب‌ها:

مادر...

مارد که برود نظم خانه بهم می ریزد..

نگاه کن!

علی (ع) نجف...

حسن (ع) بقیع...

حسین (ع) کربلا...

زینب (س) دمشق...

مهدی (عج) را نمیدانم کجابیابم!!؟



موضوعات مرتبط: دلنوشته ، ،

برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 19 شهريور 1394برچسب:یا مهدی کجایی؟,امام زمان,امیرالمومنین,مادر,نظم,مهدی (عج),imam mahdi,image,mother, , ] [ 2:48 ] [ اللهم عجل لولیک الفرج ]
[ ]

گمشده...

هر بار چيزي گم ميکنم...

مادرم ميگويد:

چند صلوات هديه کن به محضر حضرت نرجس خاتون سلام الله عليها، انشاالله پيدا مي شود...
.
.
.
.
. ‌
خانوم جان...

مولايمان را... پسرتان را...
صاحب الزمان را... ‌
گم کرده ام...

چند صلوات بفرستم...تا پيداشود؟؟!!



موضوعات مرتبط: دلنوشته ، ،

برچسب‌ها:

دلنوشته ای زیبا برای امام زمان

یا صاحب الزمان ادرکنی

سلام ای بهار زندگانی تمام عالم هستی ای شکوفای سرنوشت دنبال گلی هستم که نه در آسمان ها و نه در زمین یافت میشود گلی خوشبو و بسیار زیبا و آن گل کسی نیست جز مولای متقیان حجة البن الحسن . با دلی آزرده و رنجیده آمده ام تا کمی با شما دردل کنم آقا جان .قلبم خیلی گرفته چاره ای جز این نداشتم که به این درگاه بیایم درگاهی که هیچ گاه دست بنده ی حقیری مثل مرا رد نمیکند. و صاحب آن درگاه آقایم و مولایم صاحب الزمان هست. کسی که نور خدایش دمیده در رگ و پوست. کسی که تمام عالم به او بستگی دارد.کسی که گردن شیطان را میزند . و این است یوسف زهرا و منشا همه ی خوبی ها بعد از خداوند یکتا. یا صاحب الزمان میدانم سخنم را رد نمیکنی چون کرمت بالا تر از این حرف هاست که کسی را دست خالی رد کنی پس فقط دو کلام میگویم و همین دو کلام تا آخر عمر بریام کافی است.

اول میخوام که بیایی آقا جان دیگر از نبودنت جان به لب شدم مولا آخر چه قدر انتظار؟؟؟ از این همه انتظار رنجیده شده ام مولا همه ی روز در این فکرم چرا باید امام ما غیبت کند چرا ما پیامبر نداریم قدیمی ها همه پیامبرشان را دیدند و رفتند اما ما نه پیامبری داریم و نه امام حاضری، شما هم که غیبت کرده اید . آقا جان زمین به شما نیاز دارد بدون شما دیگر طاقت این همه جرم و فساد را ندارد همه جارا گناه پر کرده  آتش زبانه میکشد از هر طرف. راست میگفتند که در آخرالزمان دین نگه داشتن مثل آتش در کف دست است  خیلی سخت است اما بدون شما سخت تر هم میشود. ما منتظریم یا مهدی اگر این جمعه بیایی که میایی یه نظر هم به ما کنی...

دوم ، مطلبی دیگر نیز دارم آقا از شما میخوام که مرا هم جزء آن سی صد و سیزده یاقوت های درخشانی قرار دهی که موقع ظهورتان از شما دفاع میکنند و در نزد شما میجنگند.

دیگر خواسته ای ندارم.به خدا میسپارمت.....ای گل نرگس...



موضوعات مرتبط: دلنوشته ، ،

برچسب‌ها:

منفعت عطسه

نسیم، خادم امام حسن عسگری (ع) گفت: یک شب بعد از تولد حضرت صاحب الزمان (عج) خدمت ایشان رسیدم و نزد ایشان عطسه کردم حضرت حجت (عج) به من فرمود: یرحَمُکَ الله.

من بسیار شاد شدم .ایشان فرمود: آیا تورا به منفعت عطسه مژده دهم؟ گفتم : آری.

فرمود: هر که عطسه کند تا سه روز از مرگ در امان است.

 

 

برگرفته از کتاب صفای دل

مولف : زهرا برقی



موضوعات مرتبط: زندگی نامه امام زمان(عج) ، معجزات و کرامات امام زمان عج ، ،

برچسب‌ها:

تبرک ساعت به دست مبارک امام زمان(عج)

تبرک ساعت به دست مبارک امام زمان(عج)

 

 

عالم بزرگوار، مرحوم شیخ اسد الله زنجانی از جناب شیخ عبد الصمد زنجانی نقل کرده که فرمود: در یکی از سال ها حدود هشتاد تومان قرض داشتم که، پرداخت آن برایم غیر ممکن بود و زندگی بر من بسیار سخت می گذشت.

مشغول توسل به حضرت بقیة الله شدم. شبی حضرت صاحب الزمان «عج» را در خواب زیارت کردم. ایشان دست مبارکش را دراز کرد و فرمود: ساعتت را به من بده! من هم ساعتم را به ایشان دادم، ساعت را در دست گرفته و دوباره به من مرحمت فرمودند.

هنگامی که از خواب برخواستم، بسیار تأسف خوردم که آن حضرت فقط به ساعت من نظر فرمود و از من سوالی نکرد و دلجویی نفرمود.

صبح آن شب به دیدن بعضی از دوستان رفتم. مدتی نشستم. سپس ساعت را از جیبم بیرون آدرده، وقت را نگاه کردم.

شخصی که کنار من نشسته بود، گفت: این ساعت طلا را از کجا آورده ای؟

گفتم: من را چه به ساعت طلا؟! این سات از برنج است و آن را از فلانی خریده ام.

چون به دقت نگاه کردیم، دیدیم ساعت از طلای سرخ است. تعجب کردیم و شخصی را نزد فروشنده فرستادیم تا از او سوال نماید. در جواب گفت: من ساعت برنج فروخته ام و از فلان شخص خریده ام. از فروشنده ی قبلی نیز سوال کردیم، او نیز گفت: ساعت، برنجی بوده است.

پیوسته تحیر و تعجب من زیادتر می شد. ناگاه به یاد شب گذشته افتادم و شرح خوابم را برای حاضرین بیان کردم. آشکار شد که حضرت حجت برنج را به طلای سخ مبدل کرده است.

یکی از حاضرین گفت: شما چه قدر قرض دارید؟

گفتم: هفتاد یا هشتاد تومان.

گفت: این ساعت را به من هدیه فرمایید، من قرض شما را ادا میکنم. من ساعت را به او دادم و قرض هایم را ادا کردم.

برگرفته از کتاب صفای دل

مولف: زهرا برقی



موضوعات مرتبط: زندگی نامه امام زمان(عج) ، گالری تصاویر ، معجزات و کرامات امام زمان عج ، ،

برچسب‌ها:
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد